چاپ    ارسال به دوست

 

 

گفتگوی اختصاصی روابط عمومی مرکز :

گفتگوبا دکتر اختران متخصص بیهوشی امداد ومرورخاطرات روزهای سخت مبارزه با کرونا

دکتر اختران متخصص بیهوشی امداد شهید بهشتی سبزوارازسرگذشت خود در 18 روز دشواردر مبارزه با کرونا می گوید

 روابط عمومی مرکز آموزشی ودرمانی امدادشهید بهشتی سبزوار/دکتر اختران متخصص بیهوشی  امداد شهید بهشتی سبزوارازسرگذشت خود در 18 روز دشواردر مبارزه با کرونا می گوید،مجالی یافتیم تا در گفتگویی کوتاه از صحبت های ایشان بشنویم:

رواط عمومی امداد: جناب آقای دکتر اختران ازخودتان برای ما بگویید خودتان را معرفی بفرمایید واینکه از تجربیاتتان در دوران ابتلا به ویروس کرونا وچه اتفاقاتی برایتان افتاده است توضیحات مبسوطی را بیان بفرمایید؟

دکتر اختران:سلام و عرض ادب ضمن تقدیر وتشکر از شما وهمچنین ریاست ومدیریت بیمارستان امداد از اهمیتی که نسبت به مسائل اطلاع رسانی دارید،

دكتر صابر اختران هستم، متخصص بيهوشي دانشگاه علوم پزشكي سبزوار، اهل و ساكن تبريز، متاهل و داراي دو فرزند، ٤٥ سال دارم و چند سالي هست كه مبتلا به فشار خون و ديابت هستم

از شهريور ماه ٩٨ كارم رو تو بيمارستان هاي سبزوار شروع كردم، با شروع بيماري كورونا مثل گذشته ماهي ٢٠ روز مقيم بيمارستان هاي سبزوار بودم، ٨ اسفند براي شروع دوره ٢٠ روزه اسفند به همراه خانواده به سبزوار اومدم، تو اين مدت سعي مي كردم با ماسك و شستشوي مرتب دست ها و دوش گرفتن به محض ورود به منزل مخصوصا خانواده رو از ابتلاي احتمالي محافظت كنم، حوالي ٢٤ اسفند پدرخانمم كه متخصص اطفال در تبريز بود به كورونا مبتلا شدند و خيلي سريع اينتوبه و در بيمارستان بستري شد، از طرفي نگران اون بودم، از طرفي هم كشيك هاي فشرده سبزوار امكان رفتن به تبريز رو ازم گرفته بود، واقعا بدحال بودند تا اينكه شب ٢٨ اسفند كه بيمارستان مبيني شيفت بودم، تب و لرز كردم همراه با سردرد و درد بدن، صبح به مدير گروه بيهوشي زنگ زدم كه من ٢٩ ام رو نمي تونم شيفت بدم و بايد استراحت كنم، از طرفي تشخيص احتمالي كورونا به ذهنم مي رسيد ، از طرفي هم مي خواستم انكارش كنم، صبح ٢٩ كه به خونه رسيدم،  خبر فوت پدرخانمم در تبريز بهمون رسيد، اولين شهيد مدافع سلامت شمال غرب كشور، صبح يكم فروردين به اتاق عمل امداد اومدم، چند تا مريض بيهوش كردم و يه سر رفتم ازمايشگاه و نمونه خون دادم، CBC va Crp يك ساعت بعد جواب اومد، سي بي سي نرمال بود ولي سي آر پي يك مثبت گزارش شد، با سي تي ريه هماهنگ كرديم و رفتم سي تي، تو سي تي ريه يك درگيري كوچك تو قاعده ريه راست داشتم،  ابتلاي من به كورونا تقريبا قطعي بود.

 راستش، فوت پدر خانمم در دو روز گذشته، همراه با بيماري هاي زمينه اي كه داشتم، فشار سنگيني بهم وارد مي كرد، ترسيده بودم، به خواهرم كه متخصص بيهوشي بود و قبل از من تو سبزوار طرحش رو گذرونده بود و در حال حاضر تبريز بود زنگ زدم، با هم صحبت كرديم، به خاطر احتمال بد حال شدنم تر جيح بر اين شد كه خودم رو به تهران برسونم و در صورت نياز بتونم از دستگاه اكمو( ريه مصنوعي) ك فقط بيمارستان مسيح دانشوري و بقيه الله در تهران داشتند استفاده كنم، به اجبار كشيك رو ترك كردم و وسايل رو به اتفاق همسرم جمع كرديم با زحمت فراوان داروهايي كه فكر ميكردم كمك كننده هست رو تهيه كردم،و با دو فرزندم بسمت تهران حركت كرديم

 شب خونه يكي از بستگان برام تو تهران مهيا شده بود، خواهرم هم خودش رو از تبريز رسونده بود، من به اتفاق خانواده تو اون خونه قرنطينه شديم و من در يك اتاق محبوس، دختر كوچكترم نمي تونست قبول كنه كه نبايد وارد اتاق بشه، خانمم تحت فشار سنگيني بود، پدر رو دو روز قبل از دست داده بود و همسرش با توجه به بيماري هاي زمينه اي كه داشت پيش آگهي جالبي نداشت

خواهرم يه دستگاه پالس اكسيمتري پرتابل از تبريز اورده بود، تو خونه مستقر شديم و روز ها داشت طي ميشد، حالم خوب بود، احساس مي كردم كورونا كه مي گفتند همين بود! ششم فروردين بود، اكسيژنم رو اندازه گرفتم، ٨٩ درصد بود، خواهرم طبق هر روز اومد بهم سر بزنه، وضعيت من رو كه ديد تصميم بر سي تي كنترل گرفتيم، شوهر خاله ام مطب راديولوژي داشت تهران، با اونا هماهنگ شديم و خودم و خواهرم رفتيم سي تي، سي تي انجام شد، درگيري ريه خيلي پيشرفت كرده بود، هر دو ريه درگير شده بودند، راه كه مي رفتم نفس كم مي اوردم، با استاد اي سي يو در تبريز تماس گرفتيم، مصلحت كرديم كه كجا بريم، توصيه كردند كه بريم بيمارستان سيناي تهران، خدمت استاد اتابك نجفي، متخصص بيهوشي و فوق تخصص مراقبت هاي  ويژه ، رفتيم بيمارستان سينا، به استاد زنگ زديم، اومدند اورژانس و منو تو بخش عفوني بستري كردند، هر دو سرويس عفوني و بيهوشي منو ويزيت مي كرد، احساس مي كردم بيماري با سرعت داره پيشرفت مي كنه، نفسم ضعيفتر شده بود و كم كم بدون ماسك اكسيژن كم مي اوردم، داروي رمديسيوير تازه وارد ايران شده بود و به چند بيمارستان نمونه داده بودند، تصميم گيري براي شروع اين دارو به عهده استاد نجفي و استاد عفوني بيمارستان سينا بود، هفتم فروردين استاد نجفي تصميم بر شروع اين دارو براي من كردند،  با كلي مصيبت، دارو در شب هفتم فروردين برام شروع شد، بيماري سرعت زيادي گرفته بود، هر روز داشتم بدحالتر ميشدم، پس از گذشت ٣ روز ديگه ماسك ساده اكسيژن جواب نمي داد، همون استاد عفوني مشاوره انتقال به اي سي يو براي استاد نجفي نوشت و من منتقل به اي سي يو شدم.

برایم اتاقي رو به عنوان اي سي يو مجهز كردند و با دستگاه هاي تنفس مصنوعي و تنفس مصنوعي غير تهاجمي من منتقل به اون بخش شدم، پرستار ها فرشته وار بهم مي رسيدند و دو خواهرم با لباس هاي مخصوص هر كدوم ١٢ ساعت پيشم بودند، خودمون رو به ١٣ فروردين رسونده بوديم، رگ هاي بدنم كاملا خوابيده بود، همه بدنم درد مي كرد، به زور برام رگ مي گرفتند همه جا خونريزي زير جلدي بود و رگي كه داروي رمديسيوير ازش تزريق ميشد از كار مي افتاد و دوباره از دست و پا شروع به رگ گيري ميشد، من هميشه با يك حركت از مريض هام رگ مي گرفتم، چشمام پر از اشك ميشد، دندون هام رو بهم مي فشردم و سعي ميكردم تحمل كنم، وضعيتم جوري شده بود كه حتي وقتي مي خواستم به تخت پشت سرم تكيه بدم اكسيژن خونم شديدا مي افتاد،  ٥ شبانه روز نشستم بدون تكيه دادن، سرم رو گاها روي ميز غذاي بيمار ميذاشتم، و چرتي ميزدم، دو شب وضعيتم اونقدر خراب شد كه براي حفظ اكسيژن به حالت پرون( صورت به زمين) با دستگاه تنفس غير تهاجمي به صورت خوابيدم، 

١٣ فروردين بود، استاد نجفي به بالينم اومد، پس از معاينه ، گفت از وضعيتت راضي نيستم، تصميم گرفت منو بفرسته سي تي، البته لازم به ذكره كه استاد هر روز از صبح بيمارستان بود و همه تخت هاي اي سي يو رو شخصا ويزيت مي كردو در نهايت حوالي ظهر به من سر مي زدند و همه بيماران از وجود استاد در اون ايام بهره مند بودند و تنها ايشون منو ويزيت نمي كردند، خلاصه من به سي تي فرستاده شدم، هنوز جرات نكردم اون سي تي رو ببينم، پس از سي تي، مستقيما منو به دياليز بردند، استاد سريعا برام شالدون تعبيه كرد، بدون بيهوشي و بلافاصله دياليز براي حذف واسطه هاي التهابي شروع شد، ٤ ساعت اونجا بودم و بعد به بخش اومدم، ١٤ فروردين پلاسمافرز برام انجام شد، ( پلاسماي خون با سرم و البومين جابجا ميشه)

 عصر اون روز احساس كردم نفسم كمي بهتر شد، ١٥-١٦-١٧ فروردين روزانه ٣٠ گرم IvIg بهم تزريق شد، بنظر مي اومد به بيماري غلبه كرده بودم، البته نفسم عمقي نداشت، احساس مي كردم داخل آب نفس مي كشم ولي بنظر ورق برگشته بود، تو اين مدت، تماس هاي مكرر رياست محترم دانشگاه سبزوار و همينطور رياست محترم بيمارستان امداد براي جويا شدن از احوالم و البته سيل تماس هاي مكرر همكاران بسيار عزيزم در اتاق هاي عمل امداد و مبيني، مرهمي بود بر زخم های دردو رنج بیماری ام و منو مصمم مي كرد تا بار ديگه براي خدمت به اين مردم مهربون به اين شهر برگردم،  البته تا ٢٤ فروردين بستري بيمارستان بودم ولي بايد عرض كنم تو اين مدت بارها مرگ رو در روبروي خودم ديدم، راستش هراسي از مرگ نداشتم، مرگ حق هستش، همه مون يه روز مي ميريم، تو زندگي ام سعي كرده بودم حق الناسي به گردنم نباشه، به اقتضاي رشته و البته تربيت خودم، براي درمان مردم دست تو جيب مردم نكرده بودم، به هر چه قانون معين كرده بود بسنده كرده بودم، حسابم پاك بود، مي دونستم اگه بميرم پدر و مادرم خيلي ناراحت خواهند شد، تك پسر شون بودم، خانمم قطعا تحمل مرگ منو نداشت، خواهر هايي كه عين پروانه به دورم مي چرخيدند و دو تا دخترم كه تمام زندگي ام بودند، اره ، اگه مي رفتم ، دلم براي اونا تنگ ميشد، 

دو تا ياكريم هر روز بر لبه پنجره اتاقم مي نشستند، اونا دختر هام بودند، سعي مي كردم بخاطر اون ها هم كه شده مبارزه كنم، سي تي روز ١٣ فروردين رو هر كسي از فوق ريه و راديولوژيست ديد هيچ شانس حياتي برام قايل نبود ولي من حتي نگذاشتم كه اينتوبه بشم،  از دست دادن اميد كفر هستش و من قوي موندم با اميد و در نهايت مشيت الهي بر اين شد كه دوباره به زندگي و خدمت به خلق الله برگردم، مهربونتر از قبل، حالا وقتي بيماري در خروج از اتاق عمل دعام مي كنه، ارزش بيشتري برام داره، اين دعاها رو با تمام وجودم لمس كردم...

٢٤ فروردين از بيمارستان مرخص شدم و دوباره در منزل قرنطينه شدم، دوباره دختر هام دم اتاق مي ايستادند و من هنوز زنده بودم،  تا ١٢ ارديبهشت كه دو بار تست Pcr  دادم

هر دو بار منفي شد، خوشبختانه خواهر و خانمم هم منفي بودند، ١٥ ارديبهشت از قرنطينه در اومدم و بچه هام رو بغل كردم، شيرين ترين لحظه زندگي ام بود به يقين، فرداش بسمت تبريز حركت كردم و خودم رو به پدر و مادرم رسوندم، تا ١٠ خرداد استراحت كردم و دوباره براي خدمت به مردم مهربون سبزوار به سبزوار برگشتم...

تو اين مسير مهر و محبت زياد ديدم، البته موارد كوچيكي هم نامهري بود،  مسير زندگي همينه پر از فراز و نشيب، براي همه كساني كه كمكم كردند  و همينطور كارشكني كردند از خداي متعال بهترين ها رو آرزو مي كنم، اميدوارم همه شون سالم باشند و براي خدمت به مردم سعه صدر داشته باشند.

تهیه گزارش:موسی الرضا رشید نژاد /روابط عمومی

 

لحظه تعبيه شالدون و شروع دياليز

اواخر بيماري، قبل از ترخيص

روز ترخيص از روي تختي كه ١٨ روز روش بودم

چهره هميشگي ام در محل كار

 

تاریخ درج خبر: دوشنبه ٢٣ تير ١٣٩٩    / شماره خبر:  ١١٩٦٢  / تعداد بازدید:  2474

 


نظرات بینندگان
کاربر مهمان
1399/04/25 14:35
0
0
انسانها ی شرافتمند چه مردم بدانند و چه ندانند شرافتمند هستند و تاثیر مثبتش نو تو جامعه و افراد دورو و شون میزارند دکتر اختران از آن نوع انسانها ست که درود به شرافتشون.
نظر شما
نام :
ایمیل : 
*نظرات :
متن تصویر: