چاپ    ارسال به دوست

 

 

برشی از لحظات پر التهاب یک تصمیم سخاوتمندانه

حکایت، حکایت رویشی است ، در پس تلخ ترین حادثه زندگی، حکایت تولدی دوباره در پس از مرگ ، ایثاری است به وسعت جغرافیای عشق.

به گزارش وبدا/ نوشتن از مرگ سخت است و دردناک؛ آنهم رفتنی که آنی رخ دهد و همه را در شوک بگذارد، در آن حال و هوای ناخوش از دست دادن عزیزی، دلت را راضی به کاری کنی که فکرش هم به ذهنت خطور نمی کرده است، آیا می شود تلخی و زهر این مرگ را تغییر داد ؟ آری با سخاوتی بزرگ که نامش را هر چیز بگذاری نتوانسته ای حق مطلب را ادا کنی .

آن زمان که به این باور برسی که بعد از مرگ مغزی عزیزت؛ دیگر راه برگشتی نیست، شاید تصمیم درباره کاری بزرگ کمی آسان تر شود، می شود جان دوباره ای بخشید نه بهتر بگویم می شود جان ها بخشید به بیماران چشم در راهی که انتظار پیوند سخت آنها را آزرده خاطر کرده، می توان ماند در جسمی دیگر و در خاطره ها ماندگار شد...  

هیچگاه نتوانستم خود را در موقعیت خانواده های بیماران مرگ مغزی قرار دهم که به یکباره  در کمال ناامیدی مطلق تصمیمی می گیرند سرنوشت ساز. عزیزشان می رود و اما لحظاتی سرشار از امید را در دل بیماران نیازمند به عضو زنده می سازند و به راستی که سخاوت خلاصه شده در ایثاری که خانواده های بیماران مرگ مغزی دارند.  

این نوشته شرح حالی است از روند رضایت گیری مادری از دیار سربداران که در نخستین روزهای بهار امسال، سانحه تصادف، بهار جوانی فرزندش را به خزان تبدیل کرد. یاد و خاطره بیمار مرگ مغزی میلاد طبسی از سبزوار سالها از یادها فراموش نخواهد شد چرا که اعضای بدنش حیات را به 9 نفر از بیماران نیازمندان هدیه داد و سرآغازی شد برای تولدی دوباره...
 
کمیته مرگ مغزی بیمارستان امداد سبزوار، از همان ابتدا مرگ مغزی بیمار را تائید کرده بود؛ اما مادر نمی خواست مرگ مغزی پسرش را قبول کند. از پشت در آی سی یو چشم به پیکر بی رمق پسرش که روی تخت افتاده و نفس هایش بند دستگاه بود؛ می دوخت، با نگاه التماسش می کرد پاره تن مادر چشم باز کن و به این فراغ پایان بده.    

بیقرار بود.... گاهی به داخل بخش می رفت و ساعت ها در کنار تخت پسرش می نشست، دست به موهایش می کشید و دائم پیشانیش را می بوسید، دست به دست میلاد گره میزد و می خندید و اشک می ریخت، بلند شو، مادر طاقت ندارد....  

سطح هوشیاری بیمار بعد از دو هفته همچنان در حال پایین آمدن بود، فرصت زیادی باقی نمانده بود. با اینکه از چند روز قبل برای اهدا با خانواده بیمار صحبت شده بود؛ اما خانواده بیمار امیدوار بودند و منتظر معجزه...  

شرایط بحرانی بود بعد از دو هفته از بستری بیمار در بخش آی سی یو، امروز مشخص شد که قلب میلاد دیگر به درمان دارویی جواب نمی دهد، سطح اکسیژن باز هم در حال پایین آمدن بود.  
دل کندن مادر از تنها پسرش سخت است؛ گویا مادر چند روزی است که از ادامه حیات فرزندش ناامید شده، راه برگشتی نیست.    
 
برگه های رضایت گیری، استامپ، خودکار  گوشه میز چوبی رنگ اتاق است؛ ادامه حیات چندین نفر بیمار نیازمند عضو بستگی به رضایت این مادر دارد...  

قبل از انجام هر کاری فرصتی کوتاه می خواهد. یکه و تنها به نماز خانه بیمارستان می رود در آن لحظات سخت نمی دانم بین او و خدا چه گذشت...   

بعد از نیم ساعتی به اتاق سوپروایزر بیمارستان برمی گردد. چشم از برگه، خودکار و استامپ روی میز بر نمی دارد. برگه ها برای امضاء روبروی مادر گذاشته می شود، آهی سوزناک می کشد و زمزمه می کند...   

دست راستش را بالا می برد و " بسم الله الرحمن الرحیم"  و با دست دیگر انگشت سبابه خود را به استامپ می زند و همچنان که بر پهنای صورت اشک می ریزد می گوید مبارکت باشد پسرم؛ قرار ما امضای سند ازدواجت بود نه سند مرگت، توکل به خدا بخشیدم اعضای وجودت را تا به رسم قرآن حیات بخش بیماران نیازمند باشد و این  چنین نقش آدمی بر  بوم زندگی رنگ می گیرد و چه دلنشین است که خاطره آدمی در ذهن‌ها ماندگار شود....
 
 بعد از اخذ روند رضایت دهی بیمار مرگ مغزی میلاد طبسی،  اعضای بدن وی از بیمارستان امداد با انتقال به بیمارستان منتصریه مشهد با موفقیت به 9 نفر از بیماران نیازمند به عضو پیوند زده شدو قلبش نیز برای پیوند به تهران منتقل شد قلبی که مادرش می گفت: دوست دارم صدای تپش قلب پسرم را بعد از پیوند بشنوم تا کمی آرام گیرم، آری  این ایثار ماندگار ادامه دارد ..../ الهام شبانی مقدم

 

تاریخ درج خبر: سه شنبه ٢ خرداد ١٤٠٢    / شماره خبر:  ١٦٥٤٠  / تعداد بازدید:  1588

 


نظرات بینندگان
این خبر فاقد نظر می باشد
نظر شما
نام :
ایمیل : 
*نظرات :
متن تصویر: