شب قدر، فرصتي در دل فرصت و موهبتي افزون بر موهبت ديگر است. براي آنها كه آن همه شب را از دست دادند، فرصتي ديگر روي نمود تا اين بر جاي ماندگان از قافله رمضان را به قافله برساند، و آنها را هم پاي شب زنده داران اين شب و بيداران اين لحظه ها قرار دهد و خدا در اين شب سرنوشت و تقدير، حتي كم ترين بهانه را هم در توجيه گنه كاري بندگانش مي پذيرد و ناچيزترين عذرخواهي را هم قبول مي كند و اين گونه هست كه پروردگار در اين شب، آسان مي بخشد و به سادگي قبول توبه مي كند و بيش از هر زمان ديگر دعاها را مستجاب مي كند و رحمت و مغفرت خود را به حراج مي گذارد تا ارزان تر از هر وقت ديگر به پاي تو ـ اگر خريدار باشي ـ بريزد و ساده و كم خرج، آن همه فيض و كرامت را نثار تو كند و اينك همه چيز براي سودي بزرگ آماده است، و همه درهاي رحمت باز است، و همه جور بهانه و عذرخواهي در كوتاهي ها و تبه كاري ها و كژي ها پذيرفته مي شود و آدمي چه نگون بخت خواهد بود كه در كنار اقيانوس باشد و لبي تر نكند و دستي به آب نرساند.
اينك اين شب قدر، نوراني ترين شب سال و پرفروغ ترين شب رمضان، شبي كه خدا در آن، با همه آياتش زميني شد و از آنِ خاكيان گشت؛ شبي كه خداوند، كلمات شد و بر قلب پيامبرش فرود آمد تا جمالش كه اينك قرآن شده است، ديدني شود و جلوه اش، تماشايي. آن همه فروغ و آن همه جلوه، براي آن است كه تو از همه سر بگرداني و مستقيم به نظاره او بنشيني. هيچ گاه معبود به اندازه امشب، نقاب از چهره نگشود و هيچ وقت مانند امشب، بندگانش را به تماشاي خويش فرا نخواند. مي ماند، چشم هاي تو! اگر پرده ها را از برابرش كنار بزني، او را امشب، بهتر و زيباتر از هر زمان ديگر تماشا خواهي كرد؛ درست مانند ماه كامل در شب چهارده در آسماني صاف، كه بهتر و دلپذيرتر از هر زمان ديگر، ديدني خواهد بود. به راستي، چگونه ما ـ به تعبير حافظ ـ «قدر اين مرتبه را» خواهيم شناخت كه «شاه خوبان، منظور گدايان شده» است. حافظ چنين مي سرايد:
خوشا «فرخنده شبي» كه «مبارك سحري» در پي دارد و عارف در هواي چنين سحري، شب بيدار و نگران است. او در صحراي انبوه تاريكي، چون پرتويي در تار و پود شب، روان است و از بركت بيداري او سكوت و سكونِ تاريكي جهان را در دست هاي پنهانش نمي خواباند. جويبار مهتابي به نرمي در اين تاريكي و سكوت، به سوي سحر مي آيد و سحرگاه «هاتف كوي دوست»، جام جهان بين خورشيد را در كف او مي نهد و از راز دو جهان، آگاهش مي كند. شبي كه چنين سحري در خود دارد، «شب قدر» است، با روشني بسيار خورشيد و با جلوه بسيار ديدار. خوشا آگاهي عارف سحرخيزي كه در هواي «رخ مهر» است، و خورشيد روشني روي خود را نثار جانش مي كند.
اما اين سحر، پيش از برآمدن آفتاب كه ديگر تاريكي رنگ باخته و چادرش را از تن طبيعت برداشته نيست، بلكه سحري است در ظلمت شبانه، در دل و در ژرفاي شب. آن گاه كه ظلمت جهان، گرداگرد عارف را فرا گرفته و او را در زندان خود دارد، روشنايي سحرگاه، در جان او مي تابد و اندوه كه در اندرون او نشسته بود، ناچيز و تباه مي شود و آن «خلوت گزيده سحرخيز» در نهايت ظلمت، روشن مي شود؛ مثل ستاره قطبي كه در شب تاريك، دلي روشن دارد و مثل روشنايي آب حيات كه در غار تاريكي است، سحر بيداردلان شب قدر نيز نور باطن است در ظلمت ظاهر.
" روابط عمومی مرکز آموزشی درمانی امداد شهید بهشتی سبزوار"