• 16 بهمن 1403
  • 447

پرواز از سبزوار، تولدی دوباره برای ۷ نفر؛ جوان ۳۳ ساله در مرگ هم زندگی بخشید

محمد سلمانی جوان ۳۳ ساله سبزواری، در حادثه‌ای دلخراش دچار مرگ مغزی شد، اما تصمیم بزرگ خانواده‌اش باعث شد زندگی هفت بیمار دیگر نجات یابد.

  پرواز از سبزوار، تولدی دوباره برای ۷ نفر؛ جوان ۳۳ ساله در مرگ هم زندگی بخشید

صبح سه شنبه، 9 بهمن ماه مصادف با مبعث حضرت محمد(ص)، روزی که محمد سلمانی سال‌ها پیش در آن به دنیا آمده بود، اما این‌بار، در همان تاریخ، خانه‌اش در سکوتی سنگین فرو رفته بود. در این روز غمگین، خانواده‌ سلمانی در اندوه از دست دادن عزیزشان، تصمیمی بزرگ گرفتند که زندگی‌ بسیاری از بیماران را دگرگون کرد.

🔸در این لحظات سخت، تیم اهدای عضو دانشگاه علوم پزشکی سبزوار به منزل محمد سلمانی آمدند تا از نزدیک با خانواده‌اش درباره تصمیم نهایی برای اهدای عضو صحبت کنند. این مأموریت یکی از دشوارترین لحظاتی بود که اعضای تیم اهدا با آن روبرو شد؛ مواجهه با خانواده‌ای که در کنار غم از دست دادن عزیزشان، باید تصمیمی انسانی و بزرگ می‌گرفتند.

🔸مرتضی واسعی مسئول واحد اهدای عضو دانشگاه، با صدای آرام و احترام‌آمیز کنار عموی محمد نشست. در کمال احترام و دقت، او از امکان زندگی دوباره برای دیگران از طریق اعضای محمد صحبت کرد. مادر محمد که تا آن لحظه فقط سکوت کرده بود، سرش را بلند کرد، اشک‌هایش را با گوشه‌ روسری پاک کرد و با صدایی لرزان گفت: «محمد همیشه دلش می‌خواست کمک کنه… بذارین اینم آخرین کار خیری باشه که انجام می‌ده… بذارین قلبش هنوز بتپه، حتی اگه توی سینه‌ یکی دیگه باشه…

🔸در این لحظه، تصمیم سخت ولی بزرگ گرفته شد؛ تصمیمی که چراغ امیدی برای خانواده‌هایی دیگر شد که به انتظار پیوند اعضا بودند.

🔸تیم اهدای عضو دانشگاه همراه با خانواده محمد به سمت بیمارستان حرکت کردند تا مقدمات اعزام او را به بیمارستان منتصریه مشهد جهت اهدای اعضاء فراهم سازند. در بیمارستان، پزشکان و پرستاران در سکوتی غمگین، آماده‌ بدرقه شدند، اما در گوشه‌ای از راهرو، خانواده محمد هنوز در شوک و درد این تصمیم بزرگ بودند.

🔸مادر محمد کنار تخت پسرش زانو زد و آخرین بوسه را بر پیشانی‌اش زد. با صدای شکسته گفت: «پسرم، سفر بخیر، دیدار به قیامت…». همسر محمد که دست در دست شوهرش داشت، به او آخرین کلمات را گفت، گویا خاطرات زندگی‌شان در ذهنش مرور می‌شد.

🔸در کنار تخت محمد، پارچه‌ای سبز رنگ پر از گندم‌های نذر شده به چشم می‌خورد. مادر محمد، برای شفای پسرش، این گندم‌ها را نذر کبوتران امام رضا(ع)  کرده بود. پیکر بی جان محمد از راهرو بیمارستان می گذشت و همه با او خداحافظی کردند و اشک ریختند. برای خواهر محمد باور پذیر نبود که دیگر  برادرش را نخواهد دید، با دستان لرزان گندم‌ها را بر روی پیکر بی‌جان برادرش ریخت و بدین‌گونه، او را به دست تقدیر سپرد.

🔸یکی از نکات برجسته در این روایت، تقارن تولد محمد و وداع تلخ او در روز مبعث است. اما حقیقت این است که او هرگز نرفته است؛ قلب محمد و دیگر اعضایش در بدن افرادی می تپد که آرزو دارند به زندگی ادامه دهند.

🔸اما این روز، برای خانواده‌ی جانبخش سلمانی، رنگی متفاوت خواهد داشت. مادر محمد ، به آسمان نگاه خواهد کرد و با چشمانی پر از اشک، گفت‌وگو خواهد کرد: «پسرم، تولدت در آسمان‌ها مبارک، همیشه در دل ما خواهی بود… / الهام شبانی مقدم

{news-gallery}
نظرات کاربران
این خبر فاقد نظر می باشد

نظر دهید

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *